این را برای آن زن ذلیلان بد بخت و بیچاره و بی وفا در حق مردان مرد میگویم که چهره خود را بهتر بشناسند
زی ذی نامه
الهی به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنانکه با امر «روحی فداک»
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنانکه از بیخ و بن زی ذیند
شب و روز با امر زن میزیند
به آنانکه مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نیکوش دم میزنند
به آن شیر مردان با پیشبند
که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنانکه در بچه داری تکند
یلان عوض کردن پوشکند
به آنانکه بی امر و اذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریال
به آنانکه با ذوق و شوق تما
به مادر زن خود به گویند مام
به آنانکه دارند با افتخار
نشان ایزو … نه «زی ذی نه هزار»
به آنانکه دامن رفو میکنند
ز بعد رفویش اتو میکنند
به آنانکه در گیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند
به آن قرمه سبزی پزان قدر
به آن مادران به ظاهر پدر
الهی به آه دل زن ذلیل
به آن اشک چشمان ممد سبیل
به تنهای مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالاتشان شد بنفش
که مارا بر این عهد کن استوار !
از این زن ذلیلی مکن بر کنار !
به زی ذی جماعت نما لطف خاص
نفرما از این یوغ مارا خلاص